روزمره یک بانو

روزمره یک بانو

روزمره یک بانو

روزمره یک بانو

مدیر خانواده

عصرا دخترک یا میره باشگاه یا میره تو کوچه دوچرخه سواری. البته اسمن دوچرخه سواری. خرگوشش رو میبره جلو در یکی دو تا بچه جمع میشن دورش. امروز وقتی خواست بره بیرون پدرش بهش اجازه نداد و با اینکه از دید من اشکالی نداشت منم گفتم چون پدر اجازه نداده پس نظر منم اینه که نری. اولش یکم گریه کرد. به یه بهانه همسر رو کشیدم کنار که چرا میگی نه؟ نظرش بر این بود که گاهی باید نه شنفتن رو تجربه کنه و صد البته من هم قبول کردم. من خودم تو یه محیط دوگانه بزرگ شدم. پدرمادری که هرکدومشون یه چیز میگفت و من همیشه سردرگم ازینکه کی درست میگه و هیچ کدوم هم ار نظرش کوتاه نمیومد و من درهمون دوران به خودم قول دادم بچه ام در یک محیط تک بانده بزرگ کنم و ازونجا که زور همسر تو خیلی از مسائل از من بیشتره حتی اگه اون موضوع رو قبول نداشته باشم بازم ازون پیروی میکنم تا دخترک تو دوگانگی قرار نگیره و صد البته ازین دوگانگی سواستفاده نکنه.

بعد رفتن پدرش دخترک لباس پوشید که بره بیرون و با چشم غره من نشست سرجاش. اول یکم خودشو برام لوس کرد بعد التماس کرد. وقتی مطمئن شد از حرفم برنمیگردم لباس ورزش پوشید و یک آهنگ خارجی توپ گذاشت و شروع کرد کیاپ کشیدن و فرم زدن. با اینکه یکم سرم درد میکرد ولی بهش فضا دادم تا انرژیشو تخلیه کنه. ته دلم از خودم راضی بودم که به طرفیت همسرم نقش پدرخانواده رو تحکیم کردم و با رفتارم نشون دادم پدر چه خوب چه بد من همیشه به چشم مدیر خانواده قبولش دارم و از نقشش حمایت خواهم کرد.

نظرات 7 + ارسال نظر
افسانه سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام. روشت درسته ماهی جان. آفرین

مچکرم افسانه گلم.

نیلو سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 11:14 ق.ظ http://nil-nil.blogfa.com

سلام. از آشنایی با شما خوشحال شدم. تا حدودی نوشته هاتون رو خوندم. قلم روانی دارید. بی پرده از حستون می گید و این ارزشمنده.
فکر نمی کنم سن و سال تاثیری که شما می گین رو روحیه داشته باشه. بلکه این شرایط زندگی و مسائلی هست که برامون اتفاق می افته...
سن فقط یه عدد هست. روحیه مهمه گلم. شرایط رو برای خودتون سخت نگیرین.

میام پیشتون و خصوصی براتون از احساسم میگم.
خوش اومدین

آنا سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 11:37 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com/

چقدر خوب که زیرآب باباشو نمی زنی. واقعا هم نیاز داره به این نقش قوی پدرانه.

خدایی اگه از دست همسر خیلی ناراحت باشم بازم بدش رو پیش بچه نمیگم.

دخترک سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 12:02 ب.ظ

کار خیلی خوبی کردی ماهیگیرجان
منم خیلی دیدم توی خونواده ها مادر و پدر هماهنگ نیستن الانم بچه به هیچ کدوم از دو طرف احترام نمیزاره یه جورایی هم دوطرف رو بر علیه هم میشورونه

من که هیچ وقت نفهمیدم کی درست میگه

خانم آبی سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 12:38 ب.ظ http://mrsblue.blogsky.com

آفرین.. من دقیقا مامان بابام این مدلی بودن.. خدایی خیلی بد بود که میدونستم کلا وقتی میگن نه، خودم رو بکشم هم یعنی نه! دام برای دخترکت سوخت

شب عوضش بردمش پارک با خرگوشش

تارا سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 03:19 ب.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

شما یک مادر و یک همسر نمونه هستید واقعا آفرین

نیلوفرجون سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 05:48 ب.ظ http://talkhoshirin2020.blog.ir

مامان منم همینجوره،حتا وقتایی که پشت سربابام حرف بزنیم ازش حمایت میکنه،تو این اجازه ندادن ها هم کلی تفاهم داشتن و مارو حرص میدادن

چه خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد