-
سنجاق قفلی
سهشنبه 9 تیر 1394 19:40
در حال حاضر برای نی نی جدید اسم سنجاق قفلی انتخاب شده. ولی از الان باید به فکر انتخاب اسم بود براش. درسته که پدرمادرش باید اسم انتخاب کنن ولی نقش خاله ها را در رد و قبول یک اسم نباید نادیده گرفت. مثلا پدر میگه : اشرف . خاله ها دسته جمعی: دلم برات غش رفت(غش خنده) مادر: ربابه خاله ها مثل گروه کر یکصدا : دلم برات کبابه....
-
خواهرزاده جدید
سهشنبه 9 تیر 1394 16:09
خواهرکوچیکه دیروز خبر بارداریش رو داد و من درحالیکه از خوشحالی گریه میکردم بهش تبریک گفتم. وقتی مادرم مرد این خواهرم فقط 4 سالش بود و من به عنوان بچه بزرگ خانواده در سن 18سالگی مسولیت بزرگی رو بدوش گرفتم. این ته تغاریه با موهای قهوه ای فرفری به قول پدرم بره تودلی حالا بزرگ شده داره خودش مادر میشه. تو همون حالت گریه...
-
مدیر خانواده
دوشنبه 8 تیر 1394 19:34
عصرا دخترک یا میره باشگاه یا میره تو کوچه دوچرخه سواری. البته اسمن دوچرخه سواری. خرگوشش رو میبره جلو در یکی دو تا بچه جمع میشن دورش. امروز وقتی خواست بره بیرون پدرش بهش اجازه نداد و با اینکه از دید من اشکالی نداشت منم گفتم چون پدر اجازه نداده پس نظر منم اینه که نری. اولش یکم گریه کرد. به یه بهانه همسر رو کشیدم کنار که...
-
تنوع
دوشنبه 8 تیر 1394 16:12
گوشی همراه من یک گوشی معمولیه. واسه همین وایبر و اینستا و ....ندارم. اما رو لبتابم اینستا رو دارم و بدون اینکه بتونم به قول بچه ها گفتنی فالو کنم میتونم تصاویر رو ببینم. این شده یکی از تفریحهای این روزام. سایت غذاها -ورزشی -بعضی از آدمها و ...رو نگاه میکنم. یک آدرس دارم که نمیشناسم ولی هرروز به این پیج سر میزنم و از...
-
عیسی موسی
یکشنبه 7 تیر 1394 13:45
همسر من در یه خانواده بسته مذهبی برپایه اعمال فردی متولد شده . سختگیری در چگونگی انجام اعمال عبادی جزو خصیصه های این خانوادست. مثلا اگر بخوان روزه نگیرن حتمن خودشون رو مسافر میکنن یا برای یک نذر ساده صیغه عربی باید بخونن وگرنه اون نذر رو باطل میدونن و از این قبیل ....من در یک خانواده اجتماعی بزرگ شدم . مخصوصا ژن غالب...
-
دخترک
شنبه 6 تیر 1394 14:20
اضافه وزن خودم کم بود دخترک هم بهش اضافه شد. با اینکه داره باشگاه میره و ورزش حرفه ای میکنه اما 3-4کیلو وزنش بالا رفته. باید یه کاری کنم. این ماه رمضون و بی برنامگیش هم معضلیه والا
-
تتو
شنبه 6 تیر 1394 02:53
توشهر ما یه امامزاده است که قدیما مساحت زیادی دورتادورش قبرستون بود. بنای خود این امامزاده هم تاریخیه و قبرستونشم خیلی قدیمی. البته الان دیگه امامزادهه رو محصور کردن و اون قبرستون رو خراب کردن. سالهای گذشته یکی از تفریحهای من این بود که اونجا برم و سنگ قبرهای قدیمی رو نگاه کنم . سنگهایی که روشون عکسهای مختلفی بود که...
-
ای خدا
جمعه 5 تیر 1394 23:38
خواهرجان بزرگه امشب افطار دعوت کرد و فکر میکردم به تلافی دیشب که من نرفتم خونه مادر همسر اونم نیاد. ولی دیدم خیلی راحت حموم کرد و اومد. راستش یکم خجالت کشیدم. اما به روی خودم نیاوردم. چه احساس امنیتی داره وقتی تو جمع خانواده خودتی. روحم خیلی آروم شد. الحمدلله فتنه خانوم تشریف بردن و دوباره محیط آروم شد. امشب دخترک گفت...
-
قهر
جمعه 5 تیر 1394 15:55
دیروز بیشتر وقتم به خواب گذشت .البته به ضرب قرص . یکی دو ساعت دیشب بیدار بودم. دخترک خونه مادرهمسر مونده. امروز ظهر همسر با اصرار بیدارم کرد و بزور منو برد از خونه بیرون . رفتیم مزرعه. هنوز طعم گس قرصها باعث تلخی دهنم شاید هم روحمه. خربزه ها جوونه زده بودن. نگاه کردم.ولی روحم کشش شادی نداشت. روح وقتی کثیف میشه اولین...
-
کینه
جمعه 5 تیر 1394 03:52
امروز آدم بدی شدم دوباره. خواهر شوهر (فتنه خانواده) از تهران اومده. داماد جدیدشو آورده. هر کار میکنم نمیتونم ازش دلگیر نباشم. تا حالا نشده اینقده کینه کسی رو به دل بگیرم. خیلی دوس دارم مقابله به مثل کنم باش. ولی به خدا واگذارش میکنم . هیشکی از دستش امان نداره. دائما در حال تفهیم دیگرانه و نسخه دادن که در مقابل عروس...
-
انگل
پنجشنبه 4 تیر 1394 02:14
یه کارمند کم سن و سال داریم که عصای دستمه. بچه حرف گوش کن و چشم گوییه. اگه بگم دست راستمه غلو نکردم. بسیار هم فروشنده قابلیه. چن وقت پیش بیمه اش کردیم . بغیر حقوق خوب پورسانت فروش هم میگیره که جمعا مبلغ قابل توجهیه. امشب ازش سوال کردم چقدر پس انداز کرده؟ گفت هیچی. گفتم حتمن برای خانوادش کمک خرجه. گفت نه. ولی برادری...
-
هوو
چهارشنبه 3 تیر 1394 15:28
همسر اومده خونه و میگه چشمات چقدر خوشگل شدن. قبلنا که دخترک کوچیک بود بیشتر آرایش میکردم. البته وقتایی که خونه بودم . به خاطر شرایط شغلیم و سرو کله زدن با مردا بیشتر ترجیح میدم ساده باشم . دخترک یکم عقل رس که شد هروقت میرفتم جلو آینه یه دستی به صورتم بکشم میومد و اصرار میکرد همون کار رو براش بکنم. منم منصرف میشدم و به...
-
زن خونه
چهارشنبه 3 تیر 1394 14:51
بیرون نرفتم. برا گلنار آژانس گرفتم و زود فرستادمش رفت. چقدر از سکوت خونه لذت بردم.موسیقی گوش دادم. عکسای اینستا نگاه کردم.با همسر تلفنی صحبت کردم. چشمامو آرایش کردم. ماست و پنیر درست کردم. دوچرخمو شستم و بعدش زنجیرشو روغن زدم. یکم خیاطی کردم. آلبالو پاک کردم واسه فریزر. چقدر دوس دارم زن خونه باشم. کارای مردونه خسته ام...
-
تنبل
چهارشنبه 3 تیر 1394 10:03
امروز موندم تو خونه. دیشب قبل خواب پرده ها رو کیپ کردم که نور نیاد و من بتونم بخوابم. اگه تو یک اطاق تاریک باشم و از یه روزنه مثل سوراخ کلید نور بیاد تو بیدار میشم و مغزم فعال میشه.نمیدونم بعضیا که بیدار میشن و دوباره خوابشون میبره سیستمشون چجوریه؟ تلفنها رم خاموش کردم. اما امان از یک مرد وابسته. تو خواب ناز بودم که...
-
گمشده
چهارشنبه 3 تیر 1394 01:40
امشب دخترک خونه عمه اش مهمونه و من تنهایی کلی قدم زدم. با اینکه خیابون خیلی شلوغ بود اما من انگار هیچ صدایی نمیشنفتم. راه رفتم و راه رفتم. نه تند نه کند. فکرکردم و باز هم فکر کردم. به گذشته ؟ نه.به آینده؟ نه. پس به چی فکر کردم؟ نمیدونم. چه نتیجه ای گرفتم؟ بازم نمیدونم. اصلا چی میخام؟ تازه فهمیدم صورت مساله رو نمیدونم....
-
کاردستی
سهشنبه 2 تیر 1394 16:57
برامون یه بار سنگین رسیده . فروشگاهها و انبار پره از جنس شده. شرکت بدون پیش پرداخت جنس میده. هرچی میگی رو دستم میمونه. میگه تو ببر. نفروختی برگردون. واسه همین همسر بیشتر به کار فروشگاه میرسه و من اغلب سر زمینم. بعد برداشت گندم و جو هامون هفت هکتار زمین آماده کردیم تا توش ذرت بکاریم. دو هکتار هم هندونه خربزه. با اینکه...
-
جوونی
سهشنبه 2 تیر 1394 00:51
امشب مادر همسر زنگ زد که دخترک رو بفرست با من مسجد . منم حسسسساسسسسسسسس. خیلی خوشحال شدم. هوا یکم باد بود. هنوز مردم نیومده بودن تو خیابونا. پیاده دخترک رو بردم رسوندم دست مادربزرگش و الفرار......آی حال داد. اولش یکم پیاده روی کردم. بعد هم یکی از دوستام زنگ زد و گفت بریم یه چرخی بزنیم. سر راه هم یک دوست مشترک رو سوار...
-
همینجوری
دوشنبه 1 تیر 1394 16:27
دلم میخواد یه مدتی همینجور بی خیال برای خودم زندگی کنم فقط برای خودم حتی به خودمم فکر نکنم همینجوری بی فکر بدون اینکه منتظر چیزی باشم یا منتظر کسی.
-
.......
یکشنبه 31 خرداد 1394 11:40
امروز متوجه شدم که هیچ کدوم از جوابایی که برای نظراتتون نوشتم ثبت نشده. هیچ کدوم از نظراتتون بی جواب نبوده ولی بدلیل عدم آشنایی کامل و بعد هم بی توجهی به کلید ثبت بعد نوشتن جواب هیچ کدومتون احساس منو بعد خوندن نظراتتون نفهمیدید. خیلی ناراحتم. دارم میرم دندونپزشکی. اگه برنگشتم حلال کنید
-
مرخصی
یکشنبه 31 خرداد 1394 02:36
چن روز گذشته تولد خواهرجان بود و به دلیل دوری راه فقط بهش تبریک تلفنی گفتیم . امشب بعدافطار همه با هم رفتیم تو یه پارک و عکس گرفتیم و شمع روشن کردیم. کلی خوش گذشت. بعد هم رفتیم جلو یه جیگرکی و دلی از عزا دراوردیم. اما دخترک امشب آخرش رو خراب کرد و هم حال خودش هم بقیه رو گرفت. الان هم با گریه خوابید. نمیدونم چرا جدیدا...
-
پونز
شنبه 30 خرداد 1394 13:03
دیشب خواهر عزیزم مهمونم بود. دخترک اینقده خوشحال بود که رو زمین بند نمیشد. برا افطار الویه درست کرده بودم و یکم سوپ . الویه رو تو یه ظرف خوشگل ریختم و روشو با پشت قاشق مایونزی صاف کردم. دخترک خواهش کرد که روشو تزیین کنه. منم اجازه دادم. گفت میخواد روش یه خورشید درست کنه و بعد دیدم داره گوجه هارو برش میزنه. داشتم ظرف...
-
ماه رمضون
جمعه 29 خرداد 1394 12:13
چند سال پیش ماه رمضون برا من مصادف بود با برنامه ریزی ورزشی. اون روزا که هنوز درگیری کاریم شدت نداشت قبل هر ماه رمضونی یه برنامه ورزشی برای خودم مینوشتم و ازونجا که همسر هم بدنسازی کار میکرد اونم پایه بود. عصرهای ماه رمضون دقیقا ساعات آخری که تقریبا بی رمق بودیم لباس ورزشی میپوشیدیم و برای اینکه حس ورزش بگیریم حتمن یه...
-
همه دختران من
پنجشنبه 28 خرداد 1394 17:46
دیروز از دخترک نوشتم. امروز از متین مینویسم که اون سر دنیاست ولی دل من پیش اونه. از هانی مینویسم که منتظرم زنگ بزنه و خبر قبول شدن تو مصاحبشو بده. از افسانه مینویسم که هیچی ازش نمیدونم ولی چون دختری از سرزمین منه دوستش دارم. از نگار که نامزدش تو شهری نزدیک به من دانشجوئه و بزودی تو لباس عروس میبینمش. از نسرین چشم تیله...
-
دخترک
چهارشنبه 27 خرداد 1394 15:28
تو یه روز گرم پشت چراغ قرمز نشستی. با اینکه کولر ماشین روشنه ولی تیغ آفتاب داره پوستتو میسوزونه. حال و روز خوشی نداری. ماشینهای بغلیت آشنان. مستقیم روبرو رو نگاه میکنی تا مجبور نشی باهاشون چشم تو چشم شی و سلام علیک کنی.صدای ضبطت رو کم میکنی. حوصله شنیدن موسیقی هم نداری. گوشیت تک بوق میزنه. از جلو کیلومتر ماشین برش...
-
قهر
جمعه 22 خرداد 1394 10:06
یکی دوروزه با همسر صمیمی نیستیم. هر دفعه که باعث ناراحتیم شده و من رنجیدم تا اومده یک کلمه حرف زده کشش ندادمو زود تمومش کردم.انگار نه انگار.من اهل جدل نیستم و حتی مواقعی که ناراحتم دعوا نمیکنم. تو خودم میریزمو اونم اینو میدونه. حتی عامل ناراحتی رو هم به زبون نمیارم. وقتی هم اون میاد و در مورد یه چیز دیگه حرف میزنه...
-
فال
پنجشنبه 21 خرداد 1394 19:53
http://www.oxyd.ir/fal/ اینو امتحان کنید.
-
دلتنگم
چهارشنبه 20 خرداد 1394 23:15
یعنی میشه دوباره دور هم جمع بشیم. دلم برای وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی تنگ شده. دوستای قدیمی .آنا -مارال - تمشک آبی......چقدر دلم برا همتون تنگ شده
-
پول
چهارشنبه 20 خرداد 1394 19:44
آی از دست این مردا. خدا نکنه چشمشون بیفته که دوزار پول داری. دائما میگن حالا تو خرج کن بعد من بهت میدم. حالا هی باید صورت بنویسی هی میگه میدم دیگه. تا اینکه دیگه روت نشه بگی. یا یه ناراحتی پیش بیاد بزور ازشون بگیری. اینجور مواقع باید بگی از فلانی گرفتم تا بتونی بدون رودربایستی پولو بگیری که اکثرا هم باید بگی از خواهرم...
-
بای سیکل
چهارشنبه 20 خرداد 1394 01:13
تو شهر ما یه مسیر تقریبا یک کیلومتریه که در حاشیه پارک جنگلی شهرمونه.در امتداد این خیابون عریض یه مسیر به عرض 30متر رو مسدود کردن تا وسائل نقلیه نتونن عبورو مرور کنن .گلکاری و درختکاری داره و بهش میگن جاده سلامت. صبحهای زود و عصرا کساییکه قصد ورزش دارن میان اونجا. من و دخترک هم چن وقتیه عصرا دوچرخه هامون رو با استند...
-
عمه کوچیکه
سهشنبه 19 خرداد 1394 16:53
با اینکه دیشب خوب خوابیده بودم اما صبح خیلی سرحال نبودم .واقعیتش عوارض ناراحتی دیروز بود. با یه دوش آب گرم رخوت رو دور کردم اما روحم آروم نشد. از خونه زدم بیرون . دوس نداشتم تو اون حال کسی منو ببینه واسه همین یه بیست دقیقه ای چرخیدم. نمیدونم چی شد سر از خونه عمه کوچیکم دراوردم. این عمه کوچیک 47سالشه. اگه میگم کوچیک...