روزمره یک بانو

روزمره یک بانو

روزمره یک بانو

روزمره یک بانو

پونز

دیشب خواهر عزیزم مهمونم بود. دخترک اینقده خوشحال بود که رو زمین بند نمیشد. برا افطار الویه درست کرده بودم و یکم سوپ . الویه رو تو یه ظرف خوشگل ریختم و روشو با پشت قاشق مایونزی صاف کردم. دخترک خواهش کرد که روشو تزیین کنه. منم اجازه دادم. گفت میخواد روش یه خورشید درست کنه و بعد دیدم داره گوجه هارو برش میزنه. داشتم ظرف میشستم که گفت مامان جای چشاش چی بذارم. جواب دادم : یه چیز گرد پیدا کن. یکم که گذشت گفت مامان خوشگل شد؟ منم بدون نگاه گفتم خیلی . بذارش تو یخچال . موقع چیدن سفره افطار بود و خواهرجان تازه از جاده رسیده بود و من ازش خواستم بره بشینه من میزو میچینم. چشمتون روز بد نبینه. ظرف الویه رو برداشتم دیدم جای چشم دوتا پونز گذاشته. بدون اینکه کسی بفهمه سریع ورش داشتم و جاش دوتا زیتون گذاشتم تا سر فرصت دعواش کنم. حالا سر سفره گیر داده پونز ها کو ؟ هرچی میکوبم به پاش که هیس حالیش نمیشه. تا مجبور شدیم جریان پونز رو بگیم. آقا از دست این بچه ها. هی بگید یه دونه دیگه بیار.

ماه رمضون

چند سال پیش ماه رمضون برا من مصادف بود با برنامه ریزی ورزشی. اون روزا که هنوز درگیری کاریم شدت نداشت قبل هر ماه رمضونی یه برنامه ورزشی برای خودم مینوشتم و ازونجا که همسر هم بدنسازی کار میکرد اونم پایه بود. عصرهای ماه رمضون دقیقا ساعات آخری که تقریبا بی رمق بودیم لباس ورزشی میپوشیدیم و برای اینکه حس ورزش بگیریم حتمن یه هد به پیشونیمون میبستیم که عجیب بهت احساس ورزش میده. پیشنهاد میدم امتحان کنید. بعد هم شروع میکردیم. از کیک بوکسینگ شروع میکردیم تا وزنه زدن و در آخر هم تمرکز (چی) . حس خیلی خوبی بود اون لحظه که خیس عرق میپریدیم زیر دوش و بعد هم از شدت گرسنگی سر سفره افطار همه چیو درو میکردیم. حس قشنگی بود. دیروز داشتیم با هم خاطراتمون رو مرور میکردیم و من تصمیم گرفتم یک ساعت قبل افطار به یاد گذشته ورزش کنم. بعد آشپزی پیاده رفتم تا یکم هویج و جعفری بگیرم و بعد ورزش کنم. اما بعد اومدن به حدی حالم بد شد که حالت تهوع بهم دست داد و تا لحظه افطار به حالت ضعف افتادم. بعد هم اینقده پرخوری کردم که بعدش دیگه نتونستم برم دوچرخه سواری. دیشب داشتم فکر میکردم که دیگه دارم پیر میشم و ناتوان. ولی بعد خودمو دلداری دادم که اون وقتها ماه رمضون تو زمستون بود و روزا کوتاه . نه مثل حالا که تا ظهر هم بخوابی (اگه)تازه 8 ساعت دیگه باقی مونده.

پی نوشت: آدرس جدید دخترمelsa1393.blogsky.com

همه دختران من

دیروز از دخترک نوشتم. امروز از متین مینویسم که اون سر دنیاست ولی دل من پیش اونه. از هانی مینویسم که منتظرم زنگ بزنه و خبر قبول شدن تو مصاحبشو بده. از افسانه مینویسم که هیچی ازش نمیدونم ولی چون دختری از سرزمین منه دوستش دارم. از نگار که نامزدش تو شهری نزدیک به من  دانشجوئه و بزودی تو لباس عروس میبینمش. از نسرین چشم تیله ای دختری از دیار نصفه جهان. و .......

همتونو مثل دخترام دوست دارم و با شادیاتون میخندم و با غمهاتون غصه میخورم. همیشه شاد باشید.

دخترک

تو یه روز گرم پشت چراغ قرمز نشستی. با اینکه کولر ماشین روشنه ولی تیغ آفتاب داره پوستتو میسوزونه. حال و روز خوشی نداری. ماشینهای بغلیت  آشنان. مستقیم روبرو رو نگاه میکنی تا مجبور نشی باهاشون چشم تو چشم شی و سلام علیک کنی.صدای ضبطت رو کم میکنی. حوصله شنیدن موسیقی هم نداری. گوشیت تک بوق میزنه. از جلو کیلومتر ماشین برش میداری. چراغ سبز میشه . راه میفتی. دوباره نگاه میکنی ببینی کی اس داده. اسم کوچیک دخترک رو میبینی. همون پشت فرمون بازش میکنی. یه بوس گنده واست فرستاده. لبخند میاد رو لبت. راهت رو کج میکنی به سمت یه خیابون خلوت. زیر سایه یه درخت پارک میکنی. جواب اس دخترک رو میدی. میگه دلواپست شده. بند بند وجودت شاد میشه . یکی هست که ندیده دوستت داره و براش مهمی. دخترک  الهی خدا دلتو شاد کنه.  

قهر

یکی دوروزه با همسر صمیمی نیستیم. هر دفعه که باعث ناراحتیم شده و من رنجیدم تا اومده یک کلمه حرف زده کشش ندادمو زود تمومش کردم.انگار نه انگار.من اهل جدل نیستم و حتی مواقعی که ناراحتم دعوا نمیکنم. تو خودم میریزمو اونم اینو میدونه. حتی عامل ناراحتی رو هم به زبون نمیارم. وقتی هم اون میاد  و در مورد یه چیز دیگه حرف میزنه ناراحتیمو فراموش میکنم. ولی این دفعه دیگه تصمیم دارم قهرمو ادامه بدم. نه اینکه موضوع این سری بدتر از موضوعات پیشه. میخام بفهمه که هربار چقدر ناراحت میشدم. بارها تکرار کرده اگه دعوامون نمیشه من کاری نمیکنم که تو ناراحت شی. در صورتیکه این منم که سریع میگذرم. البته منتی هم سر کسی ندارم. حوصله بحث ندارم و آرامش رو به هرخواسته ای ترجیح میدم. ولی الان از دستش ناراحتم و قصد هم ندارم باهاش خوب شم. دعوا هم نمیکنم. فقط بیشتر وقتم رو تو سکوت میگذرونم و خیلی خشک و سرد در حد بله و خیر جواب میدم.  بعد این همه سال زندگی چقدر روحیم ضعیف و شکننده شده. افسرده ام  خیلی  دلم مرخصی میخاد کاش میشد

فال

http://www.oxyd.ir/fal/

اینو امتحان کنید.

دلتنگم

یعنی میشه دوباره دور هم جمع بشیم. دلم برای وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی تنگ شده. دوستای قدیمی .آنا -مارال - تمشک آبی......چقدر دلم برا همتون تنگ شده

پول

آی از دست این مردا. خدا نکنه چشمشون بیفته که دوزار پول داری. دائما میگن حالا تو خرج کن بعد من بهت میدم. حالا هی باید صورت بنویسی هی میگه میدم دیگه. تا اینکه دیگه روت نشه بگی. یا یه ناراحتی پیش بیاد بزور ازشون بگیری.

اینجور مواقع باید بگی از فلانی گرفتم تا بتونی بدون رودربایستی پولو بگیری که اکثرا هم باید بگی از خواهرم گرفتم که واسه اینکه زیر بار دین خواهرزن نرن فوری بگن بگیر ببر بهش بده.

قبلنا کارتخونای دفتر به حسابای من وصل بود و هروقت نیاز داشتم از کارت برمیداشتم. اما از پارسال که دیگه من دسته چک نگرفتم و کلا حسابام بجورایی غیر فعال شد همسر کارتخونها رو به حساب خودش متصل کرد در نتیجه باید برای خرید ازش پول بگیرم . چقدرم ازین کار متنفرم. حالا وقتایی که بیرونم براش اس میدم پول . میگه دسترسی به بانک ندارم اگه داری از خودت خرج کن بعدا برات کارت به کارت میکنم. منم از منبع درامد خودم خرج میکنم و میگم از خواهرم گرفتم. گاهی پیشش به خواهرم زنگ میزنم که برام اینترنتی پول بریز .خواهرجان میدونه که این الکیه و میگه باشه شماره کارت بده. بعد از همسر میگیرم و دوباره کارت خودمو شارژ میکنم. این موضوع در مورد من و خواهر یا بالعکس وجود داره. امان از دست این مردا. برای دوزار پس انداز باید چه کلکایی جور کنیم.

بای سیکل

تو شهر ما یه مسیر تقریبا یک کیلومتریه که در حاشیه پارک جنگلی شهرمونه.در امتداد این خیابون عریض یه مسیر به عرض 30متر رو مسدود کردن تا وسائل نقلیه نتونن عبورو مرور کنن .گلکاری و درختکاری داره و بهش میگن جاده سلامت. صبحهای زود و عصرا کساییکه قصد ورزش دارن میان اونجا. من و دخترک هم چن وقتیه عصرا دوچرخه هامون رو با استند میبندیم به صندوق عقب و فلاشرزنون میریم جاده سلامت و ساعتها دوچرخه سواری میکنیم. با اینکه من شخصیت اجتماعی و شلوغی دارم ولی از ورزشهای گروهی و بازیهای دسته جمعی خوشم نمیاد. شاید یکی از دلایل علاقه مندیم به بدنسازی همین موضوع باشه. خلاصه که یکی دو ساعت دوچرخه سواری اونم تو یه محیط تقریبا نیمه تاریک خیلی حال میده. خوبیش اینه که بخاطر نور کم خیلی چهره ها تشخیص داده نمیشه وگرنه هی باید وایسی سلام علیک کنی. روزای اول فقط میتونستم 7دور رفت و برگشت برم و بعدش پاهام درد میگرفت و دستام خواب میرفت. ولی این روزها کمه کم 25دور میرم بدون خستگی که تقریبا میشه 25 کیلومتر. نمیتونم حال خوب بعد تمرین رو بگم. فقط میدونم یه سرخوشی یه لذت یه حس خوب به آدم دست میده.

دوچرخه من یه دوچرخه 28  از مارک اصل پژوئه که سال 79 همسر واسه خودش خریده بوده و فکر نمیکنم دیگه اصلش پیدا شه. با اینکه مردونه است ولی کار منو راه میندازه و باعث شادی من میشه . برای دخترک هم چن وقت پیش یه دوچرخه 26 مارک ویوا خریدم که دخترونه است و ازش راضیه. این روزا تقریبا بیشتر مردم یه ماشین که پشتش دو تا دوچرخه بسته شده رو میشناسن و دیگه با تعجب بهش نگاه نمیکنن.

عمه کوچیکه

با اینکه دیشب خوب خوابیده بودم اما صبح خیلی سرحال نبودم .واقعیتش عوارض ناراحتی دیروز بود. با یه دوش آب گرم رخوت رو دور کردم اما روحم آروم نشد. از خونه زدم بیرون . دوس نداشتم تو اون حال کسی منو ببینه واسه همین یه بیست دقیقه ای چرخیدم. نمیدونم چی شد سر از خونه عمه کوچیکم دراوردم. این عمه کوچیک 47سالشه. اگه میگم کوچیک نسبت به بقیه عمه ها.

 از قیافم فهمید که حالم خوب نیست و ازم پرسید چیکار کنه حالم خوب شه. گفتم بذار یکم بخوابم و همونجا وسط هال دراز کشیدم. رفت تو اشپزخونه و یه سفره رنگین صبحونه برام چید. تو اینجور مواقع هیچ چیزی به اندازه خوردن منو آروم نمیکنه. خوردم خوردم خوردم. در حد انفجار. ولی حالم خوب شد. بعدش دوباره کف هال دراز کشیدم و سعی کردم از خونش انرژی بگیرم. همینجوریم شد. الحمدلله خیلی بهترم .

برای دخترک یه خرگوش گرفتم .گذاشتش تو قفس تو بالکن. واسه ناهار میخواستم سالاد درست کنم دیدم بقچه کاهو ها خالیه. همه رو داده به خرگوشه .  بعد هم با شامپو شستش. دیگه چه خرابکاری کرده بعدا صداش دربیاد هنوز معلوم نیست.